*من فریده جعفری پنجمین دختر خانواده جعفری هستم، اکنون در دبیرستان مشغول کارم و زمانی که با بچهها هستم فی البداهه درباره سبک زندگی پدر صحبت میکنم، ولی اینکه به صورت مشخص بخواهم از خاطراتم بگویم، درباره زندگی ایشان برای ما سخن بسیار است چه پیش و چه پس از ازدواج، همیشه پدر به زندگی ما اشراف داشتند، جلساتی در منزل برگزار میکردند و ما را به دامادهایشان سفارش می کردند و آنها را به ما سفارش میکردند و این سفارشها خیلی در زندگی ما تأثیر داشت، گاهی که یک رکودی، خمودی و افسردگی در زندگی پیش میآمد با همسرمان خدمت پدر میرسیدیم، حاج آقا انرژی خاصی به ما میدادند و تا چند ماه زندگی بسیار عالی پیش میرفت، ایشان واقعاً پشتوانه ما بودند، پس از فوتشان این جای خالی را عمیق احساس کردیم
*خاطرم هست که خانواده آقای صدوقی برای صحبت به خانه ما آمدند، حاج آقا گفتند: هر چه دخترم بگوید من مهر السنة را انتخاب کردم، ولی پدر اعتقاد داشتند که یک مقدار پشتوانه برای خانم باید باشد، آن زمان 150 هزار تومان مهریه برای من گفتند، حاج آقا گفتند زیاد است، ولی دیگران گفتند: شما که میگویید پشتوانه، پس این خوب است (با خنده)، ولی خیلی خواهران من با مهرالسنة یا 14 سکه رفتند و گفتند که مهم اصل زندگی است، بنابراین با اینکه آقای صدوقی واقعاً انسان موجهی از خانواده روحانیزاده بودند، ولی باز حاج آقا خیلی دقت داشتند و همین دقتشان باعث شد که زندگیهای ما واقعاً دوام داشته باشد، الان خیلیها اعتقادی به ازدواجهای سنتی ندارند و ضرر میکنند.
*علامه واقعاً به زندگی همه ما اشراف داشتند و محرم اسرار ما بودند، همیشه ما را آزاد میگذاشتند که صحبت کنیم، من حتی یک شب خواب ایشان را دیدم که ایشان از دنیا رفتند، آن قدر متأثر شدم که بعد از نماز صبح بیرون رفتم تا تلفن بزنم (آن زمان هنوز منزل تلفن نداشتیم) به ایشان تلفن زدم و گفتم شنیدم حاج آقا از دنیا رفته، یادم است که هشت صبح آماده شدم و به منزل پدر رفتم و بعد به من گفتند که تعبیر خوابتان چیز دیگری است، بنابراین با ایشان صبحانه خوردم و آرامش روحی پیدا کردم.
*علامه با بچه پنج ساله، پنج ساله رفتار میکردند، با بزرگسالان و دیگر اقشار سنی هم به مناسبت سن خودشان بودند، یادم میآید که پسرم در سیزده سالگی تصمیم گرفته بود که طلبه شود من نگران بودم که سنش کم است و هنوز پایهای که باید بسته شود را ندارد، بلافاصله پدر زنگ زدند و صدرا را نزد خود خواندند، پدر به صدرا گفتند که اول باید درس کلاسیک خود را بخوانی بعد برو حوزه، حوزه روحانی بیسواد نمیخواهد! تو بخواهی صحبت کنی باید درس خوانده باشی، خود حاج آقا آنچنان از فیزیک حرف میزدند که انگار صد سال درس فیزیک، شیمی و ریاضی خواندند، ایشان واقعاً مطالعه داشتند بعد دیگر فرزندم نظرش تغییر و قبول کرد، الان هم که خدا را شکر درس خوانده هستند.
*یادم میآید مسافرتی با ایشان بودیم یک جا پیاده شدیم، چیزی بخوریم، خانمهایی که حجاب رعایت نکرده بودند، پدر میگفت: دخترم میبینی چه وضعیتی شده از اینها دیگر ابن سینا، فارابی و ... دنیا نمیآید، زندگی عوض شده است دیگر ما عالمی و دانشمندی در این دوره نمیبینیم، چون خانمها بسترشان و مسیرشان عوض شده و آن حیاء و عفت از بین رفته است، این را قشنگ به خاطر دارم و واقعاً هم به وقوع پیوست همیشه هم خیلی تأکید میکردند که من دو چیز را به خانومها سفارش میکنم، اگر اینها را رعایت کنند من بهشت را به آنها تضمین میکنم یکی غیبت نکنند و دیگری عفت و پاکدامنیشان را حفظ کنند، من قول صد در صد بهشت را به آنها میدهم.
*من یادم میآمد زمان طاغوت که مدرسه میرفتیم و وضعیت هم خراب بود در آن محیط ها به هر حال ترجیح میدادیم، زیاد بیرون نرویم اما حاج آقا برای ما برنامه گردش میگذاشتند مثلاً میگفتند دخترها و پسرها جمعه هشت صبح باغ وحش قرار داریم، این موقع صبح را انتخاب میکردند تا دید ما از برخی افراد دور باشد و این باعث شد تا آخر عمر چادر و حجاب برای ما بماند الان خیلی خانوادههای روحانی هستند که یک مقدار لغزیدند، اما ما این طور نشدیم چرا که به ما فهماندند محیطی که هستیم و حرکت میکنیم باید پاک باشد.
روِیَ عَن رسولِ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم:
الدُّنْیَا دُوَلٌ فَمَا کَانَ لَکَ أَتَاکَ عَلَى ضَعْفِکَ وَ مَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ وَ مَنِ انْقَطَعَ رَجَاؤُهُ مِمَّا فَاتَ اسْتَرَاحَ بَدَنُهُ وَ مَنْ رَضِیَ بِمَا قَسَمَهُ اللَّهُ قَرَّتْ عَیْنُهُ.[1]
ترجمه حدیث: از رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) منقول است که فرمود: دنیا متحول است و ثبات و قرار ندارد. آنچه که براى تو مقرّر شده است به تو خواهد رسید، گرچه در نهایت ضعف و ناتوانى باشى؛ و آنچه که به ضرر و زیان تو باشد باز هم به تو خواهد رسید، گرچه در کمال قدرت و نیرومندى باشى و هرگز جلوی آن را نتوانى گرفت. و هر کس که امید خود را از آنچه که از دست رفته قطع کند، بدنش آسایش خواهد داشت و آن کس که راضى باشد به آنچه که خدا روزى او نموده دل و چشمش روشن خواهد شد.
شرح حدیث: «الدُّنْیَا دُوَلٌ». حضرت در ابتدا وضع دنیا را بیان میفرمایند. دنیا در گردش است. یعنی دنیا هیچگاه برای هیچکس ثابت نیست. دنیا هیچ ثبوت و قراری برای هیچکس ندارد. این وضع دنیا است.
«فَمَا کَانَ لَکَ أَتَاکَ عَلَى ضَعْفِکَ». آنچه که خدا تقدیر کرده به تو خواهد رسید گرچه در نهایت ضعف و ناتوانى باشى. چه بسا انسان فکر میکند که از نظر امور دنیایی توان به دست آوردن فلان منفعت را ندارد، ولی چون مقدّر شده است به او خواهد رسید.
«وَ مَا کَانَ مِنْهَا عَلَیْکَ لَمْ تَدْفَعْهُ بِقُوَّتِکَ» در جایی هم که مواردی به ضرر و زیان تو باشد باز به تو خواهد رسید هر چند تو در کمال قدرت و نیرومندى باشى؛ هرگز نمیتوانی آنها را از خودت دفع کنی. بنابر این، تو نه میتوانی برای خودت جلب منفعت کنی و نه میتوانی از خودت دفع ضرر کنی.
«وَ مَنِ انْقَطَعَ رَجَاؤُهُ مِمَّا فَاتَ اسْتَرَاحَ بَدَنُهُ». اگر انسان از چیزهایی که دلش میخواسته به دست بیاورد امّا به دست نیاورده قطع امید کند، بدنش راحت میشود. به عبارت ساده ضعف اعصاب نمیگیرد! یعنی در فکر این نباش که ای کاش به دست میآوردم! ای وای که فلان چیز از دستم رفت!... این افکار و خیالات، باعث فشار عصبی و روحی برای تو میشود. این به نفع تو است که به چیزهایی که به آن دست پیدا نکردی امید نبندی. به دست نیامده که نیامده! نشد که نشد!
«وَ مَنْ رَضِیَ بِمَا قَسَمَهُ اللَّهُ قَرَّتْ عَیْنُهُ». اگر کسی به آنچه که خدا داده است خشنود باشد، چشمش روشن میشود. چون خدا داده است خوشحال هم میشود.
هسته مرکزی این جملات چیست؟ این است که خیال نکن که تو میتوانی کاری انجام بدهی. نافع خدا است، ضارّ هم خدا است. او است که امور را برای تو تقدیر میکند. بیجهت خودت نقشه نکش. اگر نقشه بکشی، خدا به نقشه ات ضربه میزند. بنابر این، تو برو به وظیفهات عمل کن. این چیزها را به او واگذار کن. برو سراغ خودش که سرنخ منافع و مضارّ به دست او است. این را بدان که تو هیچ کارهای. او گفته در محدوده شرع بلند شو و به دنبال روزی برو، تو هم بگو چشم! بقیهاش را به او واگذار کن. نفع مال او است، دفع ضرر هم از او است. منافع را از او بخواه، از او این را هم بخواه که ضررها را از تو دفع کند.
روی خودت، توانت و فکرت هیچوقت تکیه نکن. هنگامی هم که او برای تو تدبیر کرد و به دستت رسید، آن را که به تو داده قبول کن، خوشحال شو و راضی شو. اگر این رضایت باشد، آنوقت یک زندگی شیرین پیدا میکنی؛ نه ضعف اعصاب میگیری، نه بیجهت دنبال دنیا میدوی، بیجهت خودت را، فکرت را و بدنت را هم ناراحت نمیکنی. هم روحت راحت است هم بدنت. در آخر هم خوشحال و راضی هستی و چشمت روشن میشود.
اینها همه در صورتی است که به او اتکا کرده باشی. از او خواستی، او هم به تو عطا کرده است. و آنچه را هم که به تو نداده صلاحت نبوده است. اگر این حالت در تو باشد زندگی تو در همین نشئه دنیایت، همراه با خوشی درونی و حتی خوشی بیرونی خواهد بود و ناخوشی بیرونی هم به سراغ تو نمیآید.
مرکز بررسی اسناد تاریخی با بررسی اسناد منتشر شده ساواک و مراجعه به منابع تاریخی، اقدام به نشر اسنادی از اقدامات انقلابی حضرت آیت الله العظمی حاج آقا مجتبی تهرانی نموده است که گوشه ای از زوایای مخفی و انقلابی معظم له را روشن می سازد. ضمن تشکر از این عزیزان در تهیه این مقاله، متن کامل آن را منتشر می کنیم:
گذشته از مراتب علمی حاج آقا مجتبی که این روزها کم و بیش در رسانه ها از آن سخن به میان آمده و بسیاری از مردم ایران به ویژه تهرانی ها تازه متوجه شده اند که در شهرشان چه دُرّ گرانبهایی نهفته بود و آنها از آن بی اطلاع و بالطبع بی بهره بودند، نیم نگاهی به اسناد بهجا مانده در بایگانی دستگاه امنیتی رژیم پهلوی ما را با بخشی از فعالیتهای سیاسی این عالم ربانی که از نگاه آنان مخفی نمانده آشنا میسازد. عشق و علاقه حاج آقا مجتبی به امام خمینی(ره) بر هیچ کس پوشیده نیست، او شاگرد مکتب امام(ره) بود و به همین دلیل اولین حرکت سیاسی وی بنابر آنچه در اسناد آمده مربوط به دستگیری و بازداشت حضرت امام خمینی(ره) است.فرمایشات معظم له در باره امام حسین (علیه السلام)
حضرت آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (رحمة الله علیه) در بیمارستان فرمودند :
"من از وقتی که از نجف به تهران برگشتم ، همه چیزم را با امام حسین (علیه السلام) شروع کردم . اولین باری که برای اقامه نماز جماعت به مسجد جامع رفتم ، سوم شعبان بود. اولین شبی هم که جلسه ام را شروع کردم ، شب سه شعبان بود. من همه چیزم را به نام سیدالشهدا (علیه السلام) گره زدم".
این پیوند آن قدر عمیق بود که رفتنشان هم به نام و یاد آن حضرت گره خورد و روز تشییع و خاک سپاری ایشان در اربعین امام حسین ( علیه السلام) بود.
برگرفته از مقدمه کتاب خاطرات آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی (رحمةالله علیه)